روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

رنج

 

آدما... هم رنج می کشن و هم به دیگران رنج میدن....  هم غرور دارن و هم غرور دیگران رو می شکنن.... خدایا خم شدم امروز... شکستم... صدای شکستنم تو همه وجودم پیچید.... اصلا توقع نداشتم.... از کسی که واقعا برام ارزشمنده.... دلم خیلی گرفته.... ما آدما خیلی نسبت به هم بی تفاوت شدیم... حتی چشممون رو روی احساس دیگران هم می بندیم، چه برسه به وضع زندگیشون...خدایا کمکم کن... نذار تنها باشم.... نذار بی تو به انتهای خط برسم.... حس می کنم بدنم زیر یه کامیون له شده... حس می کنم اون قدر هوا واسم کمه که نمی تونم نفس بکشم.. نمی تونم.... خیلی احمق شدم خداجونم.... غرورمو دارم می شکنم... فقط واسه احساسم... واسه دوست داشتن... دارم رنج می کشم...به سهم خودم از زندگی فکر می کنم... سهم بدی نبود... اما کاش من این قدر آدمی نبودم که همه چیزو تو دلم بریزم.... کاش کسی غیر از تو توی این دنیای خاکی بود که حرف دلم رو می شنید... کاش خداجونم... کاش هنوز دوستم می داشتی... گرچه می دانم داری... کاش به حد همیشه دوستم می داشتی...

به امیدت...