روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

از یک دوست

    

             آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم

مرگ

سلام 

امروز روز خوبی نبود 

رفتم یونی... متاسفانه استادم که سرطان پانکراس داشت فوت شده بود... خیلی متاسف شدم... بعدشم یه اتفاق خیلی بد افتاد... دلم گرفته... بد جوری دلم گرفت و شکست... یکی نامردی کرده بهم.... خدایا کمکم کن ... 

هرکی این مطلب رو می خونه برای استادم دعا کنه تا روحش در آرامش باشه