روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

دلم...

 

زندگی شاید همین یک لحظه ی پرواز قلبم

از برای دیدن و دیدار و امید و گذر باشد...

و شاید زندگی در عمق آواز دلم باشد

نمی دانم

دلم پرواز می خواهد

به گرم آوای روح ناشکیبایت

به پروای دلم از عشق

سبکبالی

دلم دلتنگ

نمی داند کجای قصه ام باتو

به رویاهای ذهنم ختم می گردد

نمی داند دلم که درچه حالی تو

نمی داند دلت دلتنگ یادم هست

یا یک دم مرا اندیشه می داری؟

نمی داند

تپش سرشار

دلم لبریز

سکوتم پر شده از آرزوهایت

نفس هایت

و شاید حرف های گرم دستانت

ترنم می شوم امشب

برایت ساده می مانم

دلم آواز

سرودم ثبت خواهد شد

و فریادم

که می دانی

دوستت دارم

برای آن چه در اندیشه ات دیدم

و شاید، برق چشمانت

نفس هایت..

و شاید از برای جسم بی قلبم

که در انگیزه ات گم شد...

دلم آغوش می خواهد

صدای گرم

دست گرم تر

بوی نفس های پر از امید

شبی یا ساعتی آرامش پرواز

حس آرزو گشتن

غزل خواندن

عزل گشتن برای تو..

وتنها لحظه ای شاید

فرو بستن و پرواز دلم از جسم

در گرمای آغوشت...

همین و بس..

گناه من

 

گناه من تنها همین بود

همین بود که با صداقت و پاکی به اوج تو می اندیشم

گناه من همین است

این که تنها تو را برای عشق می خواهم

تنها برای سرگذاشتن به شانه ات

تنها برای اندیشیدن....

کاش می توانستم

می توانستم همین لحظه

جانم را برایت فدا کنم

کاش می توانستم قلبم را فرش راهت کنم..

گناهم همین است

همین که تنها به عشق می اندیشم

همین که در احساسم

تنها نفست حاضر است...

همین که شاید

می پرستمت...

آری...

گناهم همین واژه است....

مرا ببخش

برای تمام خواسته های برآورده نشده ات

برای تمام آزارهای بی حدم

برای تمام خودخواهیم

من از تو عشق می خواهم....

تنها عشق می خواهم و عشق...

تو را نمی دانم

ولی کاش می شد تو هم مرا برای عشق می خواستی

دلم گرفته و امشب آسمان دلم ابریست

وتو

می دانم

دلت از دلم گرفته است

دلت از دلم گله مند است

و شاید...

شکسته...

یا ... نمی دانم...

احساست می کنم

به وسعت تمام قلبم

به وسعت تمام احساس فروخفته ام

به وسعت بغض دوری ام

دلم تنگ است....

برای بودنت... نگاهت

و حتی صدای نفس هایت...

آری...

گناهم همین است...

مستی...

مستی از صدای گرمت

مستی از بودنت

و شاید داشتنت...

به تو می اندیشم

همواره

می اندیشم که او

چگونه به قلبم پل زد

می اندیشم چگونه احساس خفته ام را این گونه به خروش درآورد

می اندیشم

به تو

تنها به تو

بودن با تو

ماندن....

مردن....

تنها برای تو....