روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

برای تو......

 

 

برای تو می نویسم......

شاید مرا در انتهای این کوچه به یاد بسپاری

می نویسم

برای تمام نگرانی ها

بودن ها

تردید ها

و شاید احساس پاکی آلوده به عشق

در ذهنم می آید

من کجای ذهنت ایستاده ام

نمی دانم

حتی نمی دانم

کدامین تپش قلبم با صدای محبتم به تو هماهنگ شد

نمی دانم حتی دوستت دارم یا ندارم

دلم می اندیشد

ذهنم نگاه می کند و من

تنها وجودم پر از تردید

با تردید دلتنگت می شوم

با تردید به تو می اندیشم

و با تردید محبتت را می پذیرم

می ترسم

از همه چیز

از دنیا

از اعتماد

از بودن

نبودن

و شاید از با تو بودن و ماندن

یا شاید از تنهایی روزگار با تو نبودن

چه قدر ساده ای

چه قدر ساده و کودک

و گاهی

ترسناک...

وهم آور

پیچیده...

یاد اولین دیدار

اولین دیدار برای تو ندیدن برای من

کنارم بودی

گاهی روبرویم

حست می کردم

بدون این که بدانم چه اتفاقی خواهد افتاد

تو می دانستی

نزدیکم شدی

ولی من بازهم ندیدمت

ولی تو مرا دیدی

حتی دست تکان دادنم را برای خداحافظی با کس دیگری

دیدی

ولی من تنها حس غریبی داشتم

مثل حس رسیدن به انتهای درد

مثل حس رها شدن

با این که نمی دانستم زندگی مرا تا کجا خواهد برد

و تو

از کجا سرو کله ات را در زندگی ام وارد می کنی

زندگی خنده آورترین طنز موجود است

وقتی به دنبال چیزی نیستی

او به دنبالت می آید و وقتی به دنبال چیزی می گردی از تو دور می شود

دور دور

نمی دانم

شاید باید احساست را نادیده می گرفتم

شاید باید از کنار تو هم می گذشتم

یا شاید باید به روی تمام برخوردهای کودکانه ات خط می کشیدم

ولی نمی دانم چرا ماندم

نمی دانم

تردیدم کم کم به یقین می رسد

به یقین می رسد که باید

بمانم

نمی دانم تا کجا

تا کی

برای چه

کاش زندگی تنها یک مسیر بود

یک مسیر صاف و بی بیراهه

نیست

می دانم

ولی کاش تو بیراهه ام نباشی...

کاش...

پرواز

 

 

وایییییییی خدا چی بگم از دست این عقب افتادن امتحانات... تا کی این ترم بخواد طول بکشه نمی دونم... این وسط هرچی بلاست سر دانشجوی بدبخت میاد... اه.... خیلی بد شد........... بیچاره شدیم رفت... همه برنامه هامون به هم ریخت... اونم من.... حالا مثل ابله ها باید منتظر بشم ببینم کی امتحانات ترممم تموم میشه...اصلا تموم میشه یا نه... فکر نکنم.... آخرشم فکر کنم به خاطر سرمای بی سابقه دانشگاه ها برای همیشه تعطیل بشه... چون چند ماه دیگه بهار و تابستونه ممکنه گرمای بی سابقه هم سری بهمون بزنه... پس بهتره برای همیشه تعطیل باشه... اینجوری همه راحت تر هستن....

 

وقتی پرنده ای را معتاد می کنند..

تا فالی از قفس به در آرد..

و اهدا نماید به جویندگان خوشبختی..

تا شاهدانه ای به هدیه بگیرد.....

..........پرواز.........

قصه بس ابلهانه ای است

از معبد قفس.......

تکرار

 

زندگی تکرار است.. یک تکرار ابلهانه. سطر سطرش برایم تکرار شد و درس نگرفتم.... درس نگرفتم که چرا دنیا می رود و من ایستاده ام... دلم گرفته از حجم این تکرار... از تکراری شدن برای همه... خسته ام.... چه سخت... امیدی که ناامید می شود... روحی که می پوسد و قلبی که خاک میگیرد... دلم گرفته... خدایا تا کی امتحان.... پس کی باید از تحصیل تجربه های تلخ  فارغ شد.. به هیچ رسیده ام... به هیچ و هیچ.... دلم تنگ است.... برای لحظه ای حس خوب داشتن.. برای آشفته نبودن... برای من شدن...

اشتباه.... اشتباه... اشتباه پشت اشتباه  تنها به امید این که شاید... شاید.... متنفرم از شاید.... متنفرم از اضطراب... از غم.... تنهایی... تنهایی... هم دم همه لحظه هایم می شود....

سطر زندگی ام پر از یک حرف تکراری است.. پر از درس نگرفتن.... پر از اشتباه عمیق... دلم برای زندگی با شور و هیجان تنگ است.... دلم... خدایا دلم برایت تنگ نیست.. گاهی ابدا نمی خواهمت... نمی خواهمت... کار خوب و بدم برایت یکسان است...... خایا چرا از من انتقام میگیری.....

خسته ام.... از زندگی خسته ام.... از زمین خسته ام.... از آدم ها خسته ام.....  دلم شهر بی انسان می خواهد... شهری که من باشم و خدا جاری.... و هیچ کس سراغی از من نگیرد.... خسته ام... کاش خدا فکری به حال سکون و بی حرکتی روحم می کردی... کاش نمی گذاشتی حل شدن در دنیا و آدم ها وجودم را افسرده کند... و صد افسوس که من تلخی دنیا را حس می کنم و پناهی نیست... حتی درگاه تو نیز جایی برایم ندارد... حتی تو خدا... حتی تو...

 

 

زنده این گونه به غم

خفته ام در تابوت

حرف ها دارم در دل

می گزم لب به سکوت

دست بردار که گر خاموشم

با لبم هر نفسی فریاد است

به نظر هر شب و روزم سالی است

گرچه خود عمر به چشمم باد است......

تولد

 

 

اولین نفس..... گریه... فریاد.... کوچ از دوران جنینی..... حیرت... حیرت از بزرگی دنیا

ساعت2 بعداز ظهر

یک روز زمستانی..... 4 دیماه...

تولد.... تولد یک مسافر.... متولد شدم.... دقیقا 2 بعدازظهر...

22 سالم شد.... تولدم مبارک...

به همین سادگی....

متولد شدم تا نشان گر این باشم که خدا از انسان نا امید نیست....

خدا به من امید داشت و من به او......

نمی دانم... حس غریبی دارم.... ولی می دانم این حس شبیه حسی که هرسال داشتم نیست...

حس اضطراب شیرینی دارم که توی این روز از سال ازم بعیده...

نمی دونم.... خدا... این که تصویر ذهنت داره به واقعیت تبدیل میشه خیلی شیرینه.... رویاهای شیرینی که حس اضطراب بهت میده.... امیدوارم لیاقت این دست یابی به رویا رو داشته باشم.....

خدایا....

نمی دانم.... دلم تنگ است... برای پرواز.... دلم در زمستان نمی گیرد... کاش مرگم نیز درهمین روزهای سرد باشد... دلم می خواهد سرمای خاک را حس کنم... جسمم به آرامش برسد.... و روحم به پرواز...

تولد یعنی هر روز به مرگ نزدیک تر شدم.... یعنی 22 سال نزدیک مرگ شدم...

یعنی راه کوتاهتر شده و من ...

نمی دانم...

دلم برای کودکی هایم تنگ است...

برای روزهای رفته.... دلم برای خودم تنگ است.... خود خودم.... که در این کوره راه گم شده ام...

خدایا می ستایمت...

برای همه ی داشته ها و نداشته هایم...

برای سلامت اخلاقی خانواده ام...

برای داشتن پدر بزرگوار و مادر مهربانم....

برای همه چیز...

تحصیل.... سلامتی.... غرور....

می ستایمت....

جز تو پناهی ندارم... بگذار حس کنم همه جا همراهمی.... بچگی کردنم را ندیده بگیر.... بگذار حس شیرین با تو بودن و تو را داشتن در وجودم بپیچد...

خدای من... شکر

بی تابی ام راببخش.... می دانم که هوایم را داری... می دانم... آرامش.... دارم حسش می کنم... در کنار داشتن تو... خدایا تو را سپاس...

تو را سپاس برای نعمت زندگی کردن....

نعمت نفس کشیدن..

دوست داشتن و دوست داشته شدن....

و نعمت پرستش تو....

تو را سپاس...

پاییز ... پر

   پاییز هم رفت.... پاییز مهربان... بیش تر از سه ماه طاقت نیاورد... این شهر شاید به وسعت تنهایی پاییز غربت دارد... برگ ها ریخت و باران بارید.. غصه های این شهر تمام نشد... پاییز جایش را به سپیدی برف زمستانی داد... شاید وسعت سپیدی برف ها طراوت را دوباره به دنبال داشته باشد.....

زمستان آمد..... کودکی آمد.... یا شاید نوزادی.....

دلم تنگ نیست..... زمستان فصل من است...

فصل اولین نفس...

فصل گریه ام برای اولین نفس....

و شاید آخرین نفس...

کاش......