روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

پاییز ... پر

   پاییز هم رفت.... پاییز مهربان... بیش تر از سه ماه طاقت نیاورد... این شهر شاید به وسعت تنهایی پاییز غربت دارد... برگ ها ریخت و باران بارید.. غصه های این شهر تمام نشد... پاییز جایش را به سپیدی برف زمستانی داد... شاید وسعت سپیدی برف ها طراوت را دوباره به دنبال داشته باشد.....

زمستان آمد..... کودکی آمد.... یا شاید نوزادی.....

دلم تنگ نیست..... زمستان فصل من است...

فصل اولین نفس...

فصل گریه ام برای اولین نفس....

و شاید آخرین نفس...

کاش......

نظرات 1 + ارسال نظر
بهارین شنبه 1 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ب.ظ http://baharin.blogsky.com

سلام عادله جان خوبی؟
همه فصل ها تند و تند می آن و می رن.و این سن ماست که داره تند و زود می گذره.بهاری جوانیما به خزال پیری تبدیل می شه
کاش قدر لحظات جوانی رو بدونیم
اگر دوست داشتی به منم سر بزن
ممنون می شم
همیشه شاد باشی

سلام
مرسی عزیزم
همینه دیگه. رسم زندگی... دنیا میگذره... عمر ما میشه یه پاراگراف تو کتاب تاریخ...همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد