روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

فراموشی

 

 

من اینجا ایستاده ام

کنار روزگار برفی امید و تنهایی شبانه ام

کنار تمام خاطرات و خاطره هایی که رفته اند و خواهند آمد

کنار تو ای دوست

ای همراه

می دانم که تمام قصه ی ما به اینجا ختم نخواهد شد

می دانم که روزگار من با روزگار تو بسی در تعامل است

می دانم که شاید دیار من آمیخته ی دیار تو شود

و شاید تا ابد کنارت به تمام لحظه های اوج برسم

می دانم نزدیک است

نزدیک است آن زمان که تلالو آغوشت در وجودم رخنه کند

آن زمان که همواره

و از انتها و آغاز تمام عشق ها به تو می رسم

آن زمان که در اوج تنهایی ام تنها تو باشی و تو

و نفست شاید روزگاری لالایی شبانه ام باشد

نمی دانم نزدیک است یا دور

و یا دور دور و دست نیافتنی

دلم را می دانی که گرفته است

از همه حرف ها و کنایه های عمیق

از نگاه های احمقانه و حماقت نگاه

دلم گرفته...

برای تمام روزگاری که امید بستر رویاهایم را رنگ می کرد

برای آن زمان که من بودم و امید با تو بودن

و ناگاه

دنیایم تاریک شد

گوی آرزوهایم شکست

من ماندم و تل خاکی پر از عشق پنهان شده

من ماندم و قبر رویاهایی که زودتر از جسمم خاک شده اند

حتی خدا را هم از دست داده ام

نمی خواهم حتی به خدا فکر کنم

آخر چه قدر امتحان؟

خسته ام...

خسته و فرسوده

شمارش معکوس جدایی ام از تو آغاز شده و تو

به هیچ می اندیشی

به بازی کودکانه ات ادامه می دهی

و وقتی جسمم خاک شد می فهمی که چه قدر دلتنگم هستی

دلم گرفته

با هیچ چیز باز نخواهد شد

دلم گریه می خواهد و تنهایی واقعی

دلم می خواهد جایی باشم که کسی نباشد

صدایی نباشد

من باشم و من

من باشم و اشک

کاش همه اینها یک خواب عمیق باشد

یک خواب بحران زده

و کاش در نیمه شب تمام نشدنی ام سپیده سر بزند

می دانی

اگر روزی از این خواب برخیزم

دیگر به هیچ جنبنده ای عشق نخواهم ورزید

دیگر هیچ رادوست خواهم داشت

دیگر تنهایی و خلوت را به هم نفسی و هم صحبتی ترجیح خواهم داد

شاید سپیده صبح نزدیک است

شاید نزدیک است که من از خواب عمیق بیدار شوم و به زندگی و تنهایی ام ادامه دهم

و تو

کوله بارت را بسته ای

و مرا به زودی ترک خواهی گفت

من می مانم و اشک

دیگر چه اهمیتی دارد نفسم بیاید یا فراموش کنم نفس بکشم

دارم فراموشی را تمرین می کنم

می دانی

دیگر آرزویم شده فراموشی

کاش یک روز وقتی سپیده می زند

یا هر وقت دیگر

فراموش کنم نفس بکشم

به همین راحتی... کاش به سراغم بیاید این فراموشی عمیق

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ http://madadkaran-j.blogfa.com

سلام وب شما جالبه شعر ها از خودتون هست اون هاهم قشنگه به من سر بزن واگه خواستی لینگ کنید ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد