" زندگی آدمی بر زمین جنگ دائمی است و روزهایش چون روزهای یک سپاهی به سر می رود... چون سر به خواب می نهم، با خود می گویم: کی خواهم برخاست وچون بر می خیزم ، با بی صبری به انتظار شبم و تا شب سرشار از دردم...
وقتی که به خود می گویم ، بسترم مرا تسلی خواهد داد و آسایش ناله ام را تسکین خواهد بخشید ، مرا با رویا ها به هراس می اندازی و با اوهام آشفته ام می داری.... تا کی بر من نخواهی بخشود؟ آیا هیچ مهلتی به من خواهی داد تا بتوانم نفس تازه کنم؟ آیا گناه کرده ام؟ چه کرده ام با تو ای نگهبان آدمیان؟... همه چیز یکسان است... خدا نیکوکار و زشت کار را به یک اندازه گرفتار بلا می کند... بگذار مرا بکشد.. من از امید به درگاه او سر باز نخواهم زد..."
رومن رولان
ژان کریستف- جلد دوم