روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

یادم کن

خدایا کمکم کن... زندگی شاید همین است و شاید نیست... شاید من تلاش بیهوده می کنم و شاید.. نمی دانم.. می دانم که نباید از تلاش بازایستاد.. می دانم که زندگی می آموزد آن چه را که باید... و می دانم زمان برای فراگرفتن آن چه که می خواهم لازم است... می دانم نباید عجول باشم.. می دانم تنها با کر شدن از حرف های دیگران یا نشنیدنش می توانم پیروز شوم.. اما گاهی دلم می گوید کاش مربی برایم وجود داشت.. هیچ وقت شاگرد تنبلی نبودم.. اما این بار که خودم باید فرابگیرم از بی هنری خودم به تنگ آمده ام... خدایا خودت کمکم کن... یادگرفتن را دوست دارم.. باید یادبگیرم... باید بتوانم... ذهنم را به کار بیانداز.. بگذار بتوانم.. بگذار آرامش تنها یاورم باشد... بگذار بتوانم ذهن و اندیشه و اعضا و جوارحم را هماهنگ کنم... خدایا یاورم باش در این جاده تنهایی و بی کسی... در اینجایی که باید چشمانم قلبم را بر هر صدای ناخوشایند اعتراضی ببندم.. پناهم باش ...

می دانم .. جاده همان جاده است... و من سوار بر همان مرکب گذشته.. تنها گذشت زمان کمی از شجاعتم کاسته است... خدایا گذشته شاید مرا به غرور افکند.. شاید مرا در چاه خودخواهی افکند... تنها یاد تو مرا نجات داد.. یادت می کنم... به یادم باش... به یادم باش هرچند که می دانم آن طور که شایسته توست به یادت ندارم... به یادم باش . چرا که تنها از تو یاری می جویم.. هرچند که می دانم تنها در سختی هایم تو را به یاری می طلبم... به یادم باش چرا که عمق وجودم را جز حس لرزش بودنت هیچ تسلایی نیست... همیشه به یادت محتاجم... گاه گاهی اگر یادت می کنم به حرمت با امانتت همیشه یادم باش و یاریم کن.. به امیدت ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد