روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

تنفر

همیشه با خودم می گفتم ما چون بنده خدا هستیم ، حق نداریم از آفریده های خدا متنفر باشیم.. خواه این آفریده یه سوسک باشه و خواه یه آدم بد و کثیف... الان دارم به این نتیجه می رسم که اشتباه می کردم... تنفر یه احساسی هست که خدا خلق کرده در برابر دوست داشتن و محبت.. پس حتما نیاز بوده که خلق بشه... بیشتر که توی این مسئله تعمق می کنم می بینم، آره. ما حق داریم متنفر باشیم... خدا همه آدم ها رو یه جور خلق می کنه... حتی آدم حروم زاده هم پاک پاک به دنیا می یاد... این خود آدم ها هستند که با اکتساب یک سری صفت ها و فراموشی بندگی خداو سر خم کردن در برابر فرمانروایی شیطان و هوس هاشون این احساس محبت درونی به هم نوع رو به نفرت مبدل می کنند... نفرت.. چه احساس عجیبیه... تمام وجود آدم رو فرا می گیره... تمام درونش رو سیر می کنه... برخلاف محبت و عشق که قدرت تفکر رو از آدم سلب می کنه... این حس تنفر آدم رو به فکر وا می داره... به تحلیل درباره شخصیت آدمی که ازش متنفری.. می خوای بگردی ببینی کجا لغزش داشته که این احساس عمیق رو در تو خلق کرده... آدم باید خیلی ناشی باشه که بتونه تو دل دیگران به جای محبت و حتی بی تفاوتی، بذر نفرت بکاره... من خودم بیشتر آدم های اطرافم برام بی اهمیت اند.. یعنی نسبت به بود و نبودشون بی تفاوتم...  البته همش دست خودم نیستا.. من خیلی سریع ، مثل یه آیینه، رفتارهای دیگران رو تحلیل می کنم و بازتابش رو نشون می دم.. آدمی که تو رفتارش سردی و بی تفاوتی رو بخونم ، طوری سردم می کنه که حتی نگاه کردنم بهش باعث یخ زدنش می شه... در برابر این جور آدم ها تنها راه دفاعی من سکوته.. یه سکوت سنگین و سرد.. به چشم خودم می بینم که طرف مقابل چه تلاشی می کنه که زیر نفوذ سردی فضایی که ایجاد کردم یخ نزنه.. اما خودم می دونم که این تلاش هاش بی فایده است.. چون زودتر گرمای وجودش رو از دست میده و اسیر سردی من میشه... فضا یخ می بنده و کاریش نمی شه کرد...

اما خدا نکنه طرف مقابلم من رو سر شور و هیجان بیاره.. اون قدر شوخ و شاد می شم که همه رو به خنده وا می دارم...   با اصطلاحات و تحلیل های خودم تو این جور مواقع جمع رو شاد نگه می دارم... طوری که اگه یکی از اون آدم های بی تفاوت من رو تو اون حالت ببینه از تعجب شاخ در میاره.... ولی حس نفرت، یه حسی هستش که من خیلی ازش دوری می کنم... مگر این که طرف مقابلم با رفتارش بخواد این رو تو دلم ایجاد کنه.... بعد طوری این حس مثل خوره میافته به جونم که نمی دونم  چه جوری بهش فکر نکنم... ممکنه این آدمی که این حس رو در من ایجاد کرده قبلا برام کاملا وجود نداشته باشه ها.. منظورم اینه که نسبت بهش بی تفاوت بودم.. اما وقتی متنفر بشم، روز و شب به این حس فکر می کنم و دوست دارم اون شخص به ظاهر محترم تو دنیا نباشه...انگاری جای من رو تنگ کرده...

بیشتر از هر چیزی تو دنیا، از آدم هایی متنفرم که فرق بین احساس و شهوت رو نمی فهمن.. از آدم هایی که ادعای دین دارن و به اعتبار این دین از خودشون یه حیوون می سازن.. به اعتقاد من، دین فقط نقش یه راهنما رو داره.. نباید خودمون رو تو قید و بندش نگه داریم.. باید اجازه بدیم روحمون بزرگ بشه.. بذاریم روحمون به سمت انسانیت بره... انسانیت... حلقه گم شده نسل امروز و آدمی که خدا انتظارش را داشت... حالم از آدم هایی که پایبندی رو نمی شناسن به هم می خوره... آخه چرا این آدم ها ازدواج می کنن در حالی که هنوز این حس احترام و پایبندی را در تقابل با شهوت و بی بندوباری درک نکرده اند.. مگر کسی اجبارشون می کنه... هنوز ما نفهمیدیم که گذشته اهمیتی نداره.. تو روابط خودمون تو گذشته اطرافیان تفحص می کنیم... تا شاید دلیلی واسه خیانت پیدا کنیم.. غافل از این که گذشته وقتی وارد زندگی دیگری نشده بودی اهمیتی نخواهد داشت... البته گذشته ای که تاثیری در آینده نداشته باشه... مهم زمان حاله...و آینده.. مهم اینه که این حس احترام رو در خودت ایجاد کنی... حتی نمی گویم پایبندی... فقط احترام..  کاش اون کسی که باید این رو می خوند.. می فهمید که چه قدر ازش متنفرم.. می فهمید که داره چه ظلمی در حق اون دختر بدبختی می کنه که با عاشق پیشگی و هزار تا کلک باهاش ازدواج کرد و حالا داره بهش خیانت می کنه... کاش می خوند و می فهمید که چه قدر براش متاسفم که این قدر آدم بی هویت و نخراشیده ای هستش که تا یه خورده  به ثبات رسید ، فکر خیانت به سرش زد..  متاسفم ... خیلی زیاد.... کاش هیچ وقت این آدم رو نمی دیدم...دلم واسه اون دختر ساده و بیچاره که جز حس ترحم و دوست داشتن در آدم ایجاد نمی کنه می سوزه... دلم واسه سادگی کودکانه اش می سوزه... خدایا.. مگه نگفتی زن های خوب برای مردهای خوب و مردهای بد برای زن های بد... چرا این جا محاسباتت به هم ریخت... نمی دونم چه جوری ، ولی همه چیز رو به تو واگذار می کنم.. خدایا به خاطر دل پاک اون دخترساده، خودت زندگیشون رو به بهترین نحو ممکن نجات بده...آمین...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد