روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

نشاط

 

امروز با این که حال جسمی ام خوب نیست ولی خیلی با نشاطم.... نمی دونم چرا... ولی کلی شادم الکی.... هیچ اتفاق خوبی هم نیافتاده... همه چیز هم مثل همیشه است... یکنواخت... ولی این فوران انرژی تو من عجیبه.. البته شایدم به خاطر فکرایی باشه که تو سرمه.. آره به خاطر همینه که شادم... وای چی میشه اگه خدا بهم همت بده... اونوقت دیگه بهشت میاد رو همین زمین... خوبه ها... دیگه میشه عشق و حال...

این آدما هم عجیبن ها... وقتی بهشون فکر می کنی، کلی علامت سوال و تعجب و ماه و ستاره و گنجشک دور سرت شروع به چرخیدن می کنه.... بعضی ها خیلی غیر قابل پیش بینی هستن... بعضی هام نه مثل یه دفتر باز که حرفش رو با بزرگ نمایی 72 تایپ کردن از دو کیلومتری هم تابلوه که چی تو مخشون میگذره... من از آدم های غیر قابل پیش بینی خوشم میاد.. آدم هایی که میشه تشخیص داد تو هر موقعیت نوع رفتارشون چیه ، خیلی آدم رو کسل می کنن... ولی اونایی که نمی شه از تو چشماشون فهمید چی تو مغزشونه و چه کار می خوان بکنن، کلی آدم رو سر ذوق میارن... ولی البته همه چیز در حد معقول خوبه... اون وقت میشه گفت این آدمه هم زرنگه هم عاقله... من واسه خودم خیلی قانون دارم... بعضی هاش دست و پا گیره.. ولی همیشه فکر می کنم آدمی که چارچوب واسه فعالیتش نداشته باشه ها، زودی از پا میافته... اعتقاد دارم به این حرف که..بزرگترین موفقیت ها از یک گام محکم شروع شده... واقعا هم همینه ها.. آدم تا وقتی با ایمان و محکم شروع نکنه به هیچ جا نمی رسه... نمی دونم، شایدم اشتباه می کنم... ولی تجربه کردم... حتی اگه تو راهی که شروعش با ایمان بوده موفق نشی ها، چون تلاش کردی، شکستش هم لذت داره.. چه برسه به بردش که دیگه آدمو مست می کنه....

 الان یه چیزی یادم اومد. شایدم خوشحالیم واسه این باشه که پرسپولیس برد... وای امسال دیگه داره بعد این همه سال ناکامی ، داره کلی به هواداراش حال میده ... دیشب بردش شیرین بودا.. ولی بازی جمعه پیش یه چیز دیگه بود... آدم سر جاش بند نمی شد از هیجان... خدا کنه امسال قهرمان بشه که بعد از اون گل اسدی و باخت عجیب استقلال که دست به دست هم داد که ما قهرمان بشیم، در حد نام خودمون نبودیم... امیدوارم خدا کمک کنه...

نمی دونم نوشته هام روح داره یا نه.. می خواستم توی این مطلب هرچی انرژی مثبت دارم بذارم... از خمودگی و افسردگی خسته شدم... وای چه خوب شد این دانشگاه رفتن شروع شد... با این که سر کلاس نشستن خیلی سخته و عذاب آور، اما به آدم روحیه میده... البته بعضی استادها واقعا با حرفاشون دونه دونه سلول های آدم رو انرژیک می کنن... مثل استاد سلولی و بیوشیمی ما...  وقتی سرکلاسش هستم اصلا نمی تونم چشم ازش بردارم... کلمه کلمه حرفاش تو خاطرم می مونه.. عجیب آدم رو وادار به تفکر می کنه... حرفای ساده میزنه ها... ولی لحنش ... حرکاتش.. نوع نگاهش... بالا پایین رفتن تن صداش... همه وهمه آدم رو تحت تاثیر قرار میده... من که وقتی از کلاسش میام بیرون منگم... جسمم میاد بیرون ولی ذهنم هنوز حرفاش رو تحلیل می کنه...  دوشنبه سر کلاس داشت از سلول می گفت.. شکل یه آدمک رو کشید و شروع کرد سوال کردن که مثلا بینی این آدمکه شبیه کدوم یکی از اجزای سلوله.. خلاصه ما با خنده و شوخی بهش جواب می دادیم... وقتی کامل همه صورتک رو نام گذاری کرد، یه تحلیل کرد... گفت بچه ها  تو این سلول چه عنصرهایی از همه بیشتر وجود داره؟.. همه گفتن کربن.. هیدروژن.. اکسیژن... ازت.. فسفر... گوگرد... گفت خوب... حالا اینا چه ترکیباتی میسازه... اسید نوکلئیک... قند.. چربی... پروتئین... گفت یه سوال... بچه ها اگه ما همه این عناصر رو بریزیم توی یه محیط و هرچی که لازمه در اختیارش بذاریم تا بتونه یه سلول بسازه ، آیا این ممکنه؟... فکر کنید.... عناصر ساده... سیستم پیچیده... بچه ها یه نیرویی پشت این سادگی و پیچیدگی هست... به این نیرو فکر کنید... ببینید واقعا بدون این نیرو این سادگی و پیچیدگی وجود داشت؟...به این نیرو فکر کنید.................

 سکوت... سکوت.... سکوت..... سکوت ...

کلاس تمومه..... اگه سوالی ندارین ، می تونید برید....  من اومدم بیرون...ولی هنوزم که هنوزه دارم به اون نیرو فکر می کنم... به کسی که این نیرو رو آفرید و نظم رو به دنیا تزریق کرد... واقعا هیچ وقت آدم نمی تونه یک لحظه جهان رو بدن خدا فرض کنه... حتی یه لحظه...

 خدایا شکرت که این فرصت رو در اختیارم گذاشتی و بهم اجازه دادی بهت فکر کنم.... اگه گناهی می کنم به بچگیم ببخش... می دونم خیلی بزرگی.... به بزرگی خودت اگه خطایی می کنم نادیده بگیر... بچگی می کنم... خودت که بهتر میدونی... بذارش به حساب لجبازی با خودم.... دوست ندارم ناراحتت کنم... اما پیش میاد دیگه.... کمکم کن... بهم بیشتر هشدار بده.. بذار خطا نکنم که شرمنده ات بشم... خدایا رو ازم برنگردونی... اگه بهم توجه نکنی من با کی هر شب دردو دل کنم؟؟ از کی بخوام کمکم کنه؟؟... به جز تو کی می تونه عیب های آدم رو بپوشونه... وای خداجونم .. ممنونم ازت که صدای فکرامون رو کسی نمی شنوه... وای اون طوری آدم آبروش می رفت... اونم من... وقتی دارم با کسی حرف می زنم به تنها چیزی که فکر نمی کنم حرفای طرف مقابله... دارم شخصیتش رو تحلیل می کنم... اونم چه تحلیلی.... وای هرچی ازت واسه این یه نعمتت تشکر کنم کمه... خداجونم... همیشه تو یادم هستی ها... حتی وقتی دارم کار بد می کنم.... نمیگم شیطون..

  گاهی وقتا که ازت عصبی ام ..دلم می خواد لجت رو دربیارم...میگم بچه ام... باورت شد حالا... دیگه با خودت... بخشش از بزرگتراست.... به امیدت...  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد