چشم هایت را بند
و به باران اندیش
و به بودن با ابر
یا شاید
حل شدن در غم بی عهد زمین
چشم هایت رابند
پل پروانه شدن را بنداز
یا دمی یک نفس نیک بکش
تا کجا عمق خدا را دیدی؟.....
تا کجا می شود از قافله احساس خرید؟.......
دل سرگشته ی من در پی آواز سکوت
قصه جام شدن می فهمید
آشنایی دم این حادثه را تر می کرد....
من دلم تنها بود
شایع است این غم تنها ماندن
یا شاید
غم احساس شدن، تا مردن
دلم اما لرزان
به کجا می رسم از غمناکی...
سلام
خسته نباشین
سلام... مرسی
سلام
زیبا و با احساس نوشتی....اما دلتنگی ....
شاد باشی