روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

سایه

 

 

گاهی وقتا آدم وقتی از یه مرحله ای توی زندگی در حال گذره، نظرش به سایه های پشت سرش می افته.... سایه هایی که خیلی جذابن.. سایه هایی که فکر می کنه اگه در کنارشون بقیه مسیر رو بره، برای همیشه به نشاط و بهروزی می رسه.... واسه همین کم کم قدماش رو کند می کنه... اجازه می ده سایه بهش برسه... باهاش هم قدم میشه... از هم قدمی حس لذت و اضطراب بهش دست می ده... دلش می خواد سایه رو ببینه... اون سایه ی جذابی که باعث شد از خودش و رسیدنش به هدف کمی منحرفش کنه.... دل رو می زنه به دریا... می ذاره سایه ازش جلو بزنه.... سایه می ره... بدون این که پشت سرش رو نگاه کنه... گاهی وقتا سایه هم تو رو می بینه... با تو هم قدم میشه... و در موقعی که احساسش تموم می شه، از تو می گذره... حالا تو سایه ای برای اون و اون جسمه واسه تو.... می بینی... سایه اصلا ارزش ایستادن نداشت... ارزش این که تو دیرتر به مقصد برسی.... بعضی از آدما این طور هستن... سایه هاشون واسه آدم یه دنیاست و بودنشون یه فاجعه.... فاجعه ای به اسم دوست قدرناشناس.... کاش یه کمی وفاداری تو خود جسم سایه بود... اون وقت تو به نهایت می رسیدی... کاش سایه هم به حد تو گذشت داشت... تنها همین... کاش سایه به آینده می اندیشید... و نه... کاش سایه به روزگار خوش دوستی و سرمستی می اندیشید... کاش سایه اسیر مستی شرابی نمی شد که فردا از خماریش به درد برسه... می دانم.. خودش خواهد فهمید... خواهد فهمید وقتی دوست داشتن تمام می شود ، چیزی جز فرار و پشت سر گذاشتن انتظارت را نمی کشد.. کاش می دانست که من تنها بنابر این قانون عمل کردم... می داند که تلاش کردم که بازگردانمش.... ولی نخواست... نخواست صمیمیت از دست رفته رادوباره احیا کند... وبه تنهایی رسید... تنهایی عمیق و غم عمیق.... کاش وقتی برمیگشت که راهی بود... کاش .. کاش می فهمید شاد بودن جرم نیست.. خندیدن جرم نیست... فراموشی تمام خوشی های لذت بار جرم است... بد گفتن از بهترین دوست جرم است.... جرمی که نا خواسته ، مرا هم درگیرش کرد....

دلم می خواست تو هم مثل بقیه واقعا می فهمیدی که من ، تنها برای حفظ این دوستی عمیق به روی همه ی بدی هایت چشم بستم.... می دانم که دو روز زندگی و در کنار هم بودن ارزش دل آزردن ندارد... ولی سایه جذاب زودگذر، کاش کودکانه هوس سبقت گرفتن از من، رویای رسیدن به یک پارچگی را سیاه نمی کرد.... قلبم سیاه بود... شاید... ولی جرم از تو بود که با خنجرت سیاهی قلبم را به فضای دوستی مان پاشیدی... و کاش می فهمیدی.. هنوز هم برای برگشتن دیر نیست.. تنها باید یک لحظه بی غرور بیاندیشی.. و دوباره در راه رویا، پای بگذاری... تنها همین... یک لحظه.. بی غرور باش... بی غرور.. کاش می خواندی و می دانستی که برای تو نوشته ام.... کاش

نظرات 2 + ارسال نظر
تیم نقد و بررسی وبلاگها چهارشنبه 18 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:13 ب.ظ http://naghdeweblog.blogsky.com/

اگر مایلید وبلاگ شما مورد بررسی قرار گیرد
یا علاقمندید تا در بحث های ما شرکت کنید:

http://naghdeweblog.blogsky.com/

منتظر شما هستیم.

مهسا جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:49 ب.ظ http://qqqq.blogsky.com

کاش....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد