روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

قصه

همه آدم ها توی این شهر یه قصه ای دارن.... صبح که پا تو از در خونه می ذاری بیرون،توی تاکسی...توی اتوبوس... همه جا آدم هایی میبینی که پشت چهره غمگین و خندان و عصبی خودشون یه قصه ای دارن... قصه ای پر از غصه یا پر از شادی... آدمایی که فکرشو نمی کنی... اون قدر پراز اندیشه اند و آن هایی که فکر نمی کنی ، پر از خالی.... پر از باد غرور...

دلم معرفت می خواهد... برای آدم های قصه خودم... برای کسی که نمی دانم چرا... چرا.... خدای من... چرا این گونه از خودم می گذرم بدون دیدن هیچ گذشتی از آن که دوستش دارم... دلم گرفته خدای من... قصه پر از غم من کی تمام خواهد شد؟... دلم تحول می خواهد... کاش روحم در این انتهای زمستان به نویی می رسید... از آدم ها خسته ام از آدم هایی که قصه ام را می سازند... زندگی چه قدر تلخ و احمقانه است... وقتی تنهایی، تنهایی.... تنهای تنها.... دلت عشق می خواهد و دوست داشتن و دوست داشته شدن... وقتی دل می بندی و دل میبندند به تو... باز هم تنهایی... تنها در افسوس دیدار... در حسرت فرصت های از دست رفته... در تکاپوی یک عمق ... عمق عمیق... که روزی چاه خواهد شد... دلتنگم خدای من...

برای خودم.. برای خودم دلتنگم... خدایا چرا این گونه با تمام وجودم احساس غم می کنم... آخر این چیست؟... این غمی که وجودم را می لرزاند و مرا به ورطه ی عمیق افسردگی گذشته ام فرو خواهد برد.. خسته ام.. از زندگی... از زندگی....  کاش زلزله ای وجودم را به هم میریخت.. می گذاشت بخار شوم و دوباره شکل بگیرم.... کاش... افسوس که یک بار می آییم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
هر کسی قصه ای داره...شاید خودشون دستشون هست که چگونه این قصه را خوب تمومش کنن و گاهی هم تلخ...

سها پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ق.ظ http://www.soha64.persianblog.ir/

چه جالب!!
هر دومون از روزمرگی می نویسیم!
اسم وبت یه جورایی شبیه مال منه :دی

آره جالبه... هم سن هم هستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد