روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

روزمرگی

شاید برگی از این زندگی.. یا شاید تمام حرف های دلتنگی

آخر عاشق نشدی

عزیز من

عشق را قبله نکردی تا پرواز را یاد بگیری

شادمانه گریستن را

به تمامی دیدن، شنیدن،بوسیدن ،

لمس کردن را....

رابطه ای زنده و پویا با اشیا برقرار کردن را

به نیروی لایزال تبدیل شدن را

نه فقط به فردا

به هزاران سال بعد اندیشیدن را

نه فقط به مردم یک محله، یک شهر، یک سرزمین

بل به انسان اندیشیدن را...

عزیز من!

آخرعاشق نشدی

تا برای بودن، رفتن، ساختن، خواندن، جنگیدن، خندیدن، رقصیدن و خوب و پر شکوه مردن دلیلی داشته باشی....

آخر عاشق نشدی عزیز من!

چه کنم؟

چه کنم که نخواستی

یا نتوانستی به سوی چیزی که اعتباری، شکوهی، ظرافتی،

لطفی ، ملاحتی ، عطری و زیبایی یگانه ای دارد،

پلی از ابریشم هزار رنگ عشق بسازی و بندبازانه

آن پل ابریشمین را بپیمایی...

از عشق سخن باید گفت: همیشه از عشق سخن باید گفت... 

                                                                    آتش بدون دود... جلد هفتم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد