-
مرگ
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 12:33
نمی دونم چرا اینطوری شدم... دیروز یه حس بد ، مثل خوره به وجودم افتاده بود و داشت دیونه ام می کرد. نمی دونم چرا دلم می خواست مرگ رو احساس کنم... هیچ اتفاقی نیافتاده بود و هیچ کسی حرفی نزده بود که من حساس زود رنج رو برنجونه...هیچ اتفاقی.. اما دوست داشتم از جام پاشم و همه جای اطاقم رو سیاه کنم.. دیروز آرزو کردم کاش نور...
-
امروز
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 19:53
امروز تا الان روز خوبی داشتم.. مرسی خداجون... برخلاف دیروز که روز بدی بود، امروز تقریبا همه چیز عالی بود.. دارم کم کم به این نتیجه می رسم که هر کاری که در شروعش از خدا کمک خواستم به بهترین شکل انجام شده... امروز به جای این که بخوام به اعصابم فشار بیارم و آثار اضطراب رو به جسمم منتقل کنم ، اول چشمام رو بستم و یه خورده...
-
یادم کن
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 18:27
خدایا کمکم کن... زندگی شاید همین است و شاید نیست... شاید من تلاش بیهوده می کنم و شاید.. نمی دانم.. می دانم که نباید از تلاش بازایستاد.. می دانم که زندگی می آموزد آن چه را که باید... و می دانم زمان برای فراگرفتن آن چه که می خواهم لازم است... می دانم نباید عجول باشم.. می دانم تنها با کر شدن از حرف های دیگران یا نشنیدنش...
-
کاش
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 13:59
دلم تنگ است.. برای یک دوست.. برای یک صدا... برای یک آشنا... کاش احتیاط و طمع آفریده نمی شد.. آنوقت شاید می شد تا ابد در کنار آشنا ماند... کاش... خدایا دلم برای صدا تنگ است.... برای قانون آشنا ماندن و آشنا بودن و آشنا مردن... کاش این قانون تمام آشنایی ها بود. کاش می شد آشنا ماند و تنها برای آشنا ، تنها برای خودش...
-
وارونگی
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 18:07
دلم تنهاست... نمی خواهد شاید از این تنهایی بیرون بیاید، اما... نمی دانم... لازمه نوشتن عشق است و لازمه تنها بودن دل بی عشق... دلم تنگ است.. شاید دلتنگ یک گریه و شاید دلتنگ لحظه ای با تمام وجود خندیدن...دلم دلتنگ گریه های روزگار نوزادی است و دنبال خنده می گردم..؟.. خدایا دلم سکوت می خواهد... چرا آدم های اطرافم نمی...
-
باران
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 13:42
آی ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای ، باران باران ؛ پر مرغان نگاهم را شست
-
عدالت
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 21:07
می اندیشم کاش آدم ها سکوت را دوست داشتند.. کاش آدم ها سکوت می کردند و در سکوت به وسعت روح آدم های اطرافشان می اندیشیدند.. نمی دانم چرا هیچ کس نمی خواهد چشمش را بشوید.. همه از چشم شستن می ترسند .. اما غافل اند از این که نگاه تنها با چشم باز انجام نخواهد شد.. گاهی چشم نیمه بسته چونان تصویر پر رنگی می سازد که ذهنت از...
-
غبار
شنبه 27 مردادماه سال 1386 22:26
دلم گرفت از این دنیا.. از این تاریک خانه ای که اسم زندگی و زنده بودن را یدک می کشد...کجای این تاریکی سایه وار خالی از نور، بیانگر جریان پر جوش و خروش زندگی است، نمی دانم.... چه قدر آدم ها قدرناشناس اند.. و من بیشتر از دیگران... به سکوت می اندیشم و صدای غزل طبیعت... احساس غریبی دارم.. همچون احساس دراز کشیدن بر چمن...
-
خودم
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1386 08:23
چه خواهد شد تمام قصه ی من در این دنیای زیبای درونم که گر روزی به درد و رنج افتد خودم سوزم خودم سوزم خودم سوز
-
خدایا شکرت
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 14:54
دیشب ساعت ۱۲ داشتم نماز مغرب می خوندم... بی هیچ خجالتی... دلم خیلی گرفته بود...هی سر خدا غر میزدم با پرویی تمام.. که این چه وضعیه و از این حرفا... بعد چشمم به قرآن افتاد... بعد از اون اتفاقی که ۳ سال پیش برام افتاد همیشه تو اتاقم قرآن دارم... برداشتم خاک روش رو تکونم چشمام رو بستم و نیت کردم... خودم باورم نمی شد......
-
درددل
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 21:08
خدایا خسته ام.. دلم می خواهد بنویسم ،از همه ی اندیشه های بیتابی ام ... کاش زندگی اینگونه نامردانه نبود و تنهایی رسم آشنای تمام دوران ها نبود..دلم به فریاد می اندیشد و برخاستن از این خواب عمیق... کاش تمام کاش های زندگی حقیقت بود و کلمه ای به این وسعت وجود نداشت... من تنهاییم را با کاش قسمت می کنم و کاش در عمق تنهاییم...
-
روز بخت
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 16:29
Every day is a fresh beginning Every day is the world made new Today is a new day…. Today is my world made new I have lived all my life up to this moment to com to this day… This moment – this day – is as good as any moment in all eternity I shall make of this day – each moment of this day – a heaven on earth This is...
-
تجربه
شنبه 20 مردادماه سال 1386 15:00
شاید امروز بتوان سفر کرد.. شاید بتوان به رویا پلی زدو به دنبال جواب رفت.... جواب یک سوال... چرا بعضی از آدمها آرام آرام از دنیای خیالمان می گذرند و تند تند در قلبمان رخنه می کنند؟.. نمی دانم.. دلم به فریاد می اندیشد و تمام شدن... به جاری شدن از خیال و بهانه گرفتن.. دلم نمی خواست من از دنیای کوچک خودم به جدایی برسم و...
-
دوستی
جمعه 19 مردادماه سال 1386 10:33
دوست تو کسی است که نیازهایت را برآورده می سازد. او مزرعه توست که با محبت در آن کشت می کنی و با سپاس حاصل برمی داری. اوسفره ی تو آتش اجاق توست. زیرا گرسنه به سوی او می روی و از او گرما می گیری. پس چون اندیشه خود را با تو در میان می گذارد از اندیشیدن"نه" در خیال خود واهمه مکن و از بیان "آری" دریغ مدار . زیرا کوه گرچه...
-
دو جمله از دو روانشناس
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 22:02
از لحظه تولد به مرگ نزدیکتر می شویم، اما بعضی ها سرعت بیشتری دارند. تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که از زندگی خود لذت ببریم. میلتون اریکسون چه کسی می گوید که باید کاری را تمام کرد؟ تا روزی که زنده هستیم تمام شده ای وجود ندارد.
-
رهایی
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 11:25
دلم می اندیشد و نمی داند به کدامین ترانه ی زندگی باید گوش سپرد.. تنها در بیابان پر از دلتنگی که کسی به سرنوشت نمی اندیشد ، من به آواز خواهم رسید و با ترانه سادگی خواهم گفت... دلم تنگ است.. دلم می شورد و تنهاست.. قلبم میزند اما نه همچون همیشه که بار ها قوی تر وتندتر.. می اندیشم به انتظار ، اضطراب و غم بیگانگی ام از این...
-
امید
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 21:15
" زندگی آدمی بر زمین جنگ دائمی است و روزهایش چون روزهای یک سپاهی به سر می رود... چون سر به خواب می نهم، با خود می گویم: کی خواهم برخاست وچون بر می خیزم ، با بی صبری به انتظار شبم و تا شب سرشار از دردم... وقتی که به خود می گویم ، بسترم مرا تسلی خواهد داد و آسایش ناله ام را تسکین خواهد بخشید ، مرا با رویا ها به هراس می...
-
آغاز
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 20:19
نمی دانم چه باید کرد و از کجای این زندگی به سوی انتهای آشنایی رفت. دلم نگران است..نگران یک آغاز..آغازی که شاید در تکاپوی رفتنم مرا با نهایت بیراهه ها آشنا کند.... دلم نگران است و می اندیشد.. می اندیشد به ستاره هایی که شاید در این آسمان بی ابر به آخرین بعد از خود گذشتن می رسند. دلم پرواز می خواهد.نه بر فراز دنیا که بر...
-
ثانیه
شنبه 13 مردادماه سال 1386 22:19
نمی دانم ..شاید روزی بیاید که ثانیه ها به دل خواه ما حرکت کنند..اگر دلمان خواست زود و اگر نخواست آرام... دلم می خواست آن زمان همین زمان حال بود... همین الان...دلم می خواست همه ثانیه ها ی الان تند می گذشت و من در انتظار نمی ماندم... گاهی فکر میکنم با کدامین نفس می شود به دنبال ثانیه های گذرا رفت و گاهی کسل به زمان...
-
پایان
جمعه 12 مردادماه سال 1386 14:34
به نام او که مرا آفرید و در تمام این لحظه های عمر به سوی راه پر پیچ و خم سرنوشت هدایت کرد... می روم..می روم...به سوی آشنایی که می دانم مرا همراه بادها به سوی تنهایی درونم خواهد برد... می روم به سوی زندگی ... به سوی فراموشی....به سوی توانستن... همیشه می گویم آخر این داستان چه خواهد شد...نمی دانم اما که آخر همه ی این...
-
تنهایی
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 14:37
در بیابان پر از دلتنگی و پر از تنهایی دلم اینجا تنهاست و خدا از دل من رخت ببست دلم اینجا تنها...و من اینجا تنها غزلی خواهم گفت که پر از دلتنگی است و به تو خواهم داد..ای صدایت همه آوازه ی من غزلی خواهم گفت که به پهنای دلم وسعت هر قافیه اش خواهد بود و به تو خواهم داد... که در این وادی پرواز مرا می خوانی ای تو خواننده ی...
-
ریسه می بندی
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 01:01
ببر شعر مرا تا انتهای آسمان سادگی هام دلم همراه شعرم کن غزل هایم پر از امواج بی حرکت کجا می آید آن ابر پر از باران که من ابری تر از ابرم کجا خواهی برفت ای همسفر تنها؟ مرا در پیچ این درواز ه ی بی رنگ غربت وار برای هم نوایی با چه موجودی رها کردی؟ دلی همراه چشمم خیره ماند و ماند غبار جاده خوابید و دلم بیدار سرم بر روی...
-
انتظار
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 00:39
خوبه آدم هرچی تو دلشه بگه تا سبک بشه.. به جای این که بشینه غصه بخوره..... نمی دونم.... دلم گرفته... انتظار خیلی سخته..همش منتظرم... کاش واقعا همه آدما ارزش احساس پاک رو می دونستن...دلم خیلی از این زمونه گرفته. نمی دونم چرا.. وقتی تنها توی خیابون قدم می زنم احساس می کنم دنیای من از همه این آدما جدا شده... دیگه هیچ...